کد مطلب:161256 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:202

مجلس یزید و سفیر روم
از جمله وقایع مهمی كه در مجلس یزید روی داد، اسلام آوردن سفیر روم در همان مجلس بود.

پس از شرابخواری یزید بر سر سفره ای كه سر مبارك امام در آن قرار داشت، سفیر روم رو به یزید كرد و گفت: این سر كیست كه در مقابل توست؟

یزید با تعجب پرسید: برای چه این سؤال را می كنی؟

سفیر گفت: چون به روم بازمی گردم، از من درباره ی آنچه دیده ام سؤال می كنند و باید علت این شادی و سرور را بدانم كه با قیصر روم در میان بگذارم تا او نیز خشنود شود.

یزید گفت: این سر حسین پسر فاطمه دختر محمد است.

سفیر پرسید: این محمد، همان پیغمبر شماست؟

یزید گفت: آری.

سفیر دوباره پرسید: پدر او كیست؟

یزید گفت: علی بن ابیطالب، پسرعموی رسول خدا.

سفیر گفت: نابود شوید با چنین آئینی كه دارید! دین من بهتر از دین توست؛ زیرا پدر من از نبیرگان حضرت داوود است و میان من و داوود، پدران بسیاری قرار گرفته اند و مرا


پیروان آئینم احترام می كنند. جای سم آن الاغی كه عیسی علیه السلام یكبار بر آن سوار شده بود، در كلیسایی است كه مردم به زیارت آن می روند؛ ولی شما فرزند پیغمبر خود را می كشید، با اینكه جز یك دختر واسطه نیست؟ این دین شما چگونه دینی است؟! [1] .

در نقل دیگری است كه یزید چون این سخنان را بشنید، گفت: باید این نصرانی را كشت كه ما را در مملكت خود رسوا نمود!

سفیر وقتی وضعیت را چنین دید، گفت: اكنون كه مرا خواهی كشت، این سخن را هم گوش كن! شب گذشته رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب دیدم و او مرا به بهشت مژده داد و من از این خواب بسی در حیرت بودم. اكنون تعبیر آن را دانستم و فهمیدم كه آن بشارت، درست بوده است.

سفیر روم بعد از این سخنان شهادتین را بر زبان جاری كرد و سر مبارك امام را به سینه گرفت و می بوسید و می گریست تا اینكه او را كشتند. [2] .

حضرت زینب علیهاالسلام نیز در آن مجلس سخنانی ایراد نمودند و به رسوائی یزید و معرفی خاندان خود پرداختند. [3] .


[1] بحارالأنوار، ج 45، ص 141.

[2] لهوف، ص 79.

[3] بحارالأنوار، ج 45، ص 133 - احتجاج ج 2، ص 122.